دنیای سیاه من
وقتی یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه ....بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی.... طوری میشی که قلبت فقط و فقط واسه عشق میتپه... چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن... همه چی با یه نگاه شروع میشه..این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست..یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن.... محو زیبایی نگاهش میشی، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس میکنی، نه اصلا میذاریش تو یه صندوق درش رو هم قفل میکنی تا دست کسی بهش نرسه... حتی وقتی با عشقت رو یه سکو میشینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرف نمیزنی، وقتی ازش دور میشی احساس میکنی قشنگ ترین گفتگوی زندگیتو با کسی داری از دست میدی! میبینی کار دلو؟ شب می آی بخوابی مگه فکرش میذاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و جدال طولانی با خودت چشماتو رو هم میذاری ولی همش از خواب میپری...ازچیزی میترسی... صبح که از خواب بیدار میشی نه میتونی چیزی بخوری و نه میتونی کاری انجام بدی، فقط و فقط اونه که توی ذهنت قدم میزنه.... به خودت میگی : ای بابا! از درس و زندگی افتادم! آخه من چمه؟! راه می افتی تو کوچه و خیابون هرجا میری هرچی که میبینی فقط اونه....انگار همه چی از بین رفته و فقط اونه که مونده! وقتی با اونی مثل اینه که تو آسمونا سیر میکنی گرچه اون نه نگات میکنه و نه باهات حرف میزنه! آخه خاصیت عشق همینه....آدم ور عاشق میکنه و بعد لش میکنه به امون خدا! وقتی باهاته همش سرش پایینه.... تو دلت میگی: تو رو خدا فقط یه بار نیگام کن...آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده! بد جوری بهش عادت کردی....یه روز بهت میگه میخواد ببینتت سر از پا نمیشناسی! حتی نمیدونی میخوای چی کار کنی... فقط دل شوره داری چون دیشب خواب دیدی همش از دستت فرار میکنه... وقتی میبینیش با لبخند بهش میگی که خوشحالی که میبینیش... ولی اون... سرش و بلند میکنه و تو چشات زل میزنه... بهت میگه امروز اومدم بهت بگم بهتره فراموشم کنی.... دنیا رو سرت خراب میشه... بهش میگی من...من...من از جاش بلند میشه و دستتو میبوسه و میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت داره و برای همیشه ترکت میکنه... .میگه اون دیگه نمیتونه چون کارای دیگه داره و سرش شلوغه و...اما تو هیچ کدوم از دلیلاشو نمیشنوی.... دیگه قلبت نمیتپه و خون تو رگات جاری نمیشه... یهیی صدای شکستن یه چیزی میاد... دلت میشکنه و تکه ها ی شکستش رو زمین میریزه... دلت میخواد گریه کنی اما.... سرتو میندازی پایین و زیر لب زمزمه میکنی چرا؟! اون میگه...چون دوستت دارم... بهت میگه فهمیدی چی گفتم؟! میگی آره....تسلیم میشی.... انگشتری رو که تو دستته در میاری و بهش میدی و میگی ماله تو.... ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه.... میگه فقط تو دست تو قشنگه... بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشات نگاه میکنه و.... بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشاتو باز کنی.... آخه اگه باز کنی باید دنیای بدون اون رو ببینی... وبرای همیشه یه دل شکسته باقی میمونی دل شکسته یی که تنها درد چاره ش تویی... پ.ن 1 این خوب خوبشه....بعضی وقتا میپرسی چرا میگه چون دوستتت ندارم... پ.ن 2 یه سؤال: چرا دنیا این قدر بی رحمه؟!
Design By : Pichak |