• وبلاگ : دنياي سياه من
  • يادداشت : خودم تمامش ميكنم!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ملينا 
    شما از زهرا خبر داريد؟!
    پاسخ

    نه

    سلام شايد....

    وبلاگت قشنگه بازم بهم سر بزن

    دوست داري نويسنده وبلاگ باشي نظر بذار

    پاسخ

    چشم...حتما
    + مهسا 
    از زهرا خبر داري؟! موبايلشو جواب نميده...تو وبشم هر چي نظر ميدم جواب نميده....
    پاسخ

    من اس دادم خواهرش جواب داد گفت....زده زيره قولش....منظورش نميدونم چي بود
    + زهراااااا 
    ديووونه خودتونيد....
    پاسخ

    آهان...ما ديوونه ايم؟! اگه ما ديوونييم تو چي هستي؟!
    + ملينا 

    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام!!!!!!جاتون خالي رفته بوديم

    روز اول:

    تو ماشينا كه جيغ و دست و سوت و آهنگ تا ظهر12 كه رسيديم به ويلا

    زهرا: 12 ساعت لب دريا نشسته بود به ماهيا نگاه ميكرد... يعني تا حدوداي 12 شب! ديوونه س ديگه

    مهسا: 3 ساعت كه با گوشيش حرف زد بعد يه ذره چرت وپرت گفت بعد با حسين و فاطمه رفتن دوچرخه ها رو باد كردن!

    من: كلشو داشتم يا به زهرا ميخنديدم يا با مهسا كل كل ميكردم!

    آرمان: داشت با حسين تو شهرك كل سرعت مينداخت وقتي حسين رفت واسه دوچرخه اونم عين بچه هاي خوب اومد پيش ما!

    عسل و مهتاب: تو شهرك راه ميرفتن كه پسرا بهشون گير بدن....12نفر بهشون شماره دادن بعضيام پيشنهاد......... ولي اون دوتا زدن تو دهنشون تا آدم شن!!!!

    شبم كه دوچرخه و واليبال لب ساحل تا 4 صبح!

    روز دوم: صبح ساعت 11 از خواب بيدار شديم واسه نهار رفتيم جنگل چمستان و لاويج! خيييييييييلي باحال بود! ساعت 5 هم رفتيم دريا تا 10....10 هم رفتيم شام(خودمون جوجه كباب پختيم)! شب هم فوتبال با 10 تا پسر كه ويلاشون كنار ويلاي ما بود! نامردا به چشم برادري خيلي خوشگل بودن! تازه تهراني هم بودن!

    پاسخ

    چه جالب...12 ساعت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ديوونه منم ميخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام! ميمردين 2 روز وايميستادين با هم ميرفتيم؟؟
    + ملينا 

    روز سوم: ساعت 10 رفتيم نمك آبرود و تلكابين و نهار و دوچرخه تا 6! 6 هم لب ساحل(به اصرار زهرا) تا 11 كه واسه شام رفتيم رستوران! شب هم واليبال لب ساحل باز هم با پسراي گرامي همسايه!

    روز چهارم: تا 12 خوابيديم بعد رفتيم جنگل نور نهار خورديم بعد اومديم ويلا و بيكار بوديم تا 7! واسه غروب رفتيم لب ساحل....خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي قشنگ بود اما زهرا همش به آب نگاه ميكرد...ديوونه س ديگه! شب هم واسه آخرين بار با دوستان همسايه بوديم اما اين دفعه بازي نكرديم....فرق داشت ولي نميشه بگم!

    فرداشم تو راه بوديم كه برگرديم تهرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان وتمام!

    زهرا گفت بگم كه دلت بسووووووووزه!

    پاسخ

    دلم سوخت!!!!گريهههههههههههههههههههههههههههههههه

    سلام زهرا ...

    عشق مراحل مختلفي داره ... !؟

    يكيش فنا شدن براي معشوقه ... !

    اما اين متن فنا شدن نبود ... !

    خودكشي جلوه زيبايي از عشق و نهايت عشق نيست ... ؟!

    اگر ادمي كه ازدواج كرده و چنين همسري داره اگر با عشقش حاضر شد همه جوره ژاش بسوزه و سعي در اصلاحش كنه كار كرده و با اميد و توك انشاءالله موفق ميشه ...

    كمي به قبل و بعد اين نوشته و اتافقات نوشته فكر كن ؟!

    به نظر من اون مرد اصلا ارامشي نداشته ... !

    كشيدن چند سيگار ان هم متوالي نشانه اعصابي بهم ريخته و استرس زياده ... !

    اصلا چرا اون دختر به اينجا رسيده كه ميخواسته خودش رو بكشه ...؟

    اصلا عشقي وجود داره كه كسي بخواد به خاطر خودش ديگري رو بكشه ... ؟!

    يكم بيشتر فكر كن ... !

    بگذريم ...

    اميد ورام شما هم بري شمال و خوش تر از دوستات بشي ...

    اما برام جالبه دختر هايي با سن شما ميرن سفر مجردي يا شايد هم مختلط ...

    به نظرت اين زندگي براي چيست ؟ عشق براي چيست ؟

    ايا واقعا براي شمال رفتن و خوشي شادي است ... ؟!

    مواظب خودت و دلت باش ...

    يا حق ...

    پاسخ

    سلام ولي اسم من زهرا نيست...اسمم آرتيميسه! ممنون از نظرت!

    سلام عزيزم

    متنت زيبا بود...ولي خيلي غمگين بود!!

    گريم گرفت...

    شاد باشي

    پاسخ

    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام! آخي...دوستم گريه نكن....! توهم همين طور!